سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى دو گونه است : روزیى که آن را جویى ، و روزیى که تو را جوید و اگر پى آن نروى راه به سوى تو پوید . پس اندوه سال خود را بر اندوه روز خویش منه که روزى هر روز تو را بس است . پس اگر آن سال در شمار عمر تو آید ، خداى بزرگ در فرداى هر روز آنچه قسمت تو فرموده عطا فرماید و اگر آن سال در شمار عمر تو نیست ، پس غم تو بر آنچه از آن تو نیست چیست ؟ و در آنچه روزى توست هیچ خواهنده بر تو پیشى نگیرد ، و هیچ غالبى بر تو چیره نشود ، و آنچه برایت مقدر شده تأخیر نپذیرد . [ این گفتار پیش از این در آنجا که سخن از این باب بود گذشت لیکن در اینجا روشن‏تر و گسترده‏تر است ، بدین رو بر قاعده‏اى که در آغاز کتاب نهادیم آن را از نو آوردیم . ] [نهج البلاغه]
کل بازدیدها:----3702---
بازدید امروز: ----0-----
بازدید دیروز: ----0-----
کوچه‏های دلتنگی

 

نویسنده: خادم الرضا
پنج شنبه 87/5/10 ساعت 1:40 صبح

بی عمر، زنده ایم ما

 

 

نازنین تر ز قدت در چمن ناز نرُست

خوش تر از مقش تو در عالم تصویر نبود

 

     چه بی عار مردمی هستیم ما!

     چه بی آب چشمانی در سر کاشته ایم

     چه بی رقص دست و پایی به خود آویخته ایم!«چه بی نشاط بهاری که بی روی تو می رسد!»1

     فریاد! از این روزهای بی فریاد

     حسرتا! از شبهای بی مهتاب

     فغان! از چشم و دل ناکشیده هجر.

     آیا هنوز، نوبت مجنون است و دور لیلی؟ پنج روزی که نوبت ماست2، مغلوب کدام برج نحس است؟ تهمت نحس، اگر بر زُحل ننهم، با طالع پرده نشین، چه می توانم گفت؟

     *

     حافظ! یک بار دیگر بر سینه مرده خوار من بنشین و بخوان!

     کاروان رفت و

      تو در خواب و

     بیابان در پیش؛

     کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟

     چون باشی؟

     *

    

     مهپاره های سعدی، اینک همه بر سفره ی مار و مورند. تو که از ماه تا ماهی، بر خوان خود نشانده ای، از او این خاکساری را بپذیر:

     در آن نفس

     که بمیرم

     در آرزوی تو باشم.

     بدان امید دهم جان،

     که خاک کوی تو باشم

     *

     شمس را در مثنوی نمی آراستی، اگر دیده بودی، خورشید، چه سان، هر صبح بر سرو روی موعود ما بوسه می زند؛ چه سان، هر شب، ماه در گوشه  محراب سهله، به عقیق خاتم او می اندیشد؛ چه انبوه ستارگان، غبار راه او، بر خود می آویزند؛ چه دلفریب غنچه هایی، که در نسیم یادش،سینه می گشایند!

     نی را به شکایت نمی خواندی،اگر دیده بودی، در نیستان چه آتشی افتاده است!

     *

     ای قیامتگاه محشر!

     در این غوغای عاشق پیشگی ها، کسی هم تو را جست؟

     کسی گفت آیا، به شَکَرخواری، نباید از شکرسازی غفلت کرد؟ به مه پرستی، از آسمان نباید چشم دوخت؟ شراب نیم خورده نباید، به پای درختان انگور ریخت؟ دهان را که معدن بوسه و کلام است، از ناسزا نباید انباشت؟

     کسی گفت آیا:

دوست دارد یار این آشفتگی

کوشش بیهوده، به از خفتگی...؟

     ولی من که هزار زخمِ شرافت، در مریض خانه عشقم، با تو می گویم. از درازیِ راه، از سنگینی بار؛ از گل اندودی دل؛ از پا و دستِ بی دست و پا؛ از گنگی سر، از تنگی رزق،از بی رحمی باغبان هایی که فقط، پاییز و زمستان، آهن به در چوبین باغ می کوبند، و تیغ و تبر را خط و نشان می کنند.

     با تو می گویم. از شوکران غیبت، که هنوز بر جام انتظار می ریزد؛ از بغض های جمعه شب، که گلو می فشارد، سینه می درانَد،و عبوس می نشیند.

     *

     باور کن که بی عمر زنده ایم ما.

     و این بس عجب مدار؛

     «روز فراق را که نهد در شمار عمر»4.

     که گفت عمر ما کوتاه است؟ عمر ما هزار و اند حجله دارد.

     روزگار درازی است که در نزدیک ترین قلّه به آسمان-میان ابرها-     نفس از کوهستان سرد زندگی گرفته است.

     بی عمر هم می توان زندگی کرد، و ما این گونه بودن را از سرداب سامرّا تا روزگار اکنون، پاس داشته ایم.

     *

     ای شادترین غم!

     شکوه تو، چنین مرا به شکوه واداشت،و من از صبوری تو در حیرتم.

     آرزونامه های مرا که یک به یک، پَر میدهم، به دانه ای در دام انداز، و آنگاه، جمله ای چند بر آن بیفزا؛ تا بدانم که نوشتن را خاصیتی است شگرف.

     اینک کودک دل را به خواب می برم:

     «شِکوه چرا؟ مگر نه این که غیبت، سراپرده ی جلال است، و غمگنانه ترین فریادِ عاشقان، جشن حضور؟».

 

 

 

.نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید

چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید

                                                            ه.ا.سایه

2.دور مجنون گذشت و نوبت ماست

هر کسی پنج روزه نوبت اوست

                                                            حافظ

3.از شما نحس می شود این قوم

تهمت نحس بر زُحل منهید

                                                             خاقانی

4.بی عمر زنده ام من و، این بس عجب مدار

روز فراق را که نهد در شمار عمر؟

                                                             حافظ

 

بی عمر، زنده ایم مابی عمر، زنده ایم ما

    نظرات دیگران ( )

  • لیست کل یادداشت های این وبلاگ
  • بی عمر، زنده ایم ما
    آقا سلام...
    تو خود حجاب خودی
    حسین(ع) محور ایام الله
    ...برای تو همیشه دردسرم

  •  RSS 

  • خانه

  • ارتباط با من
  • درباره من

  • پارسی بلاگ
  • درباره من

  • لوگوی وبلاگ

  • لوگوی دوستان من

  • اوقات شرعی

  • اشتراک در وبلاگ

  •